دوستان خوب من متاسفانه در چند روز آینده فشار و حجم درس هایم زیاد می شود ولی من در اولین فرصت مجددا کار نوشتن و بخصوص طنز نویسی را دنبال می کنم
از این که از مطالب طنز من استقبال کردید ممنونم.
یکی از دوستان فهرست کامل مطالب طنز مرا می خواست که البته من همه ی نوشته هایم را در این وبلاگ ننوشته ام یا بهتر بگویم اصلا به روی وب نیاورده ام و این مقداری هم که نوشته ام بسیار کم است. ولی خوب این نوشته ها عبارتند از:
عباس و سکینه
تاکسی
در مکتب آشپزی خودم (شماره ی ۱) یا آش نمک
چند راه برای بیان عشق خود
البته کار اصلی من مقاله نویسی است ولی طنز را با توجه به روحیه ام می پسندم
با تشکر
کیا
این هم قسمتی از یکی از شعرهای زیبای فروغ فرخ زاد به نام گذران
نام شعر :گذران
نام شاعر: فروغ فرخ زاد
تا به کی باید رفت
از دیاری به دیاری دیگر
نتوانم، نتوانم جستن
هر زمان عشقی و یاری دیگر
کاش ما آن دو پرستو بودیم
که همه عمر سفر می کردیم
از بهاری به بهار دیگر
آه، اکنون دیریست
که فرو ریخته در من، گوئی،
تیره آواری از ابر گران
چو می آمیزم، با بوسهء تو
روی لبهایم، می پندارم
می سپارد جان عطری گذران
آنچنان آلوده ست
عشق غمناکم با بیم زوال
که همه زندگیم می لرزد
چون ترا می نگرم
مثل اینست که از پنجره ای
تکدرختم را، سرشار از برگ،
در تب زرد خزان می نگرم
مثل اینست که تصویری را
روی جریان های مغشوش آب روان می نگرم
شب و روز
این هم قسمت کوتاهی از یکی از شعرهای خودم به نام داغ
نام شعر:سوز داغ
شاعر: کیا آواژ
داغ من داغ ترین داغ جهان است
خنده ی غمزه ی تو
در پریشانی من
سوز این داغ جهان سوز از آن سوزان است
اگر پرواز کنم
ره را به سوی مهر آغاز کنم
مهر فریاد کند
این غریوش دل سنگ سنگ را آب کند
به تمنا گوید
دور و دورتر شو از من، برو
هر چه گرماست ز تو
تو کیا باشی و من عابد تو
قصه ی داغ
قصه ی غصه ی این خسته کیا
به زمانی برسد در آخر
که مرا مردن از این داغ نباشد خوش تر
سلام دوستان
امروز می خواهم قسمتی از یکی از جدیدترین شعرهلیم را برای شما عزیزان بنویسم
نام این شعر فرح زاد است و این تنها بخشی از آن است.به امید روزی که بتوانم کامل آنرا به چاپ برسانم.
نام شعر:فرح زاد
نام شاعر:محمد کیانی زاده
تخلص:کیا آواژ
خواب در چشم مریض من عاشق شده است بی معنی
ره به آن سو کنم کو دهد آشنائی
ره عشق تاریک است
آتش عشق تو در سینه ی من مشعلی می بشود
نور و گرما آمد پس تو کی می آیی؟
آه عالم سوز من
کرد به پا صحرایی
اشک سیل آسای من
پر نمود دریایی
چشم را جاده کنم ، می خندد
خنده اش از شوق است
شوق لمس قدمت
آه چقدر شیرین است
آه چقدر شیرین است
ای خدا جان من کن به صد
تا شوم صد به صد قربانش
ای فرح زاد کیا
دست زتو بر نکشم
دست بر مرگ کشم
و آن ز عشقت نکشم
..................................................................................................